سفرنامه ی عشق...
دیدی آخر سفر عشق، به دلدار، چه کرد؟
چه شد آن قافله و قافله سالار، چه کرد؟
در پی نامه و بس آن همه اصرار زیاد
عاقبت فتنه و تزویر، به اقرار، چه کرد؟
بوستانی که صفا داد به آن دشت بلا
رعدو طوفان جفا برگل وگلزار،چه کرد؟
شاه لب تشنه که شدبی کس وتنهاوغریب
در میان سپه و لشکربسیار ، چه کرد؟
جسم صدچاک پسرراکه درآغوش کشید
بالب خشک پسر،تشنه لب زار،چه کرد؟
تا که آمد زحرم، ناله ی وا العطشا!!
مشک، باچشم امید و دل خونبار،چه کرد؟
برسرنعش برادر،چو سراسیمه رسید
شدبه بالین و درآن لحظه ی دیدار،چه کرد؟
طفل شش ماهه که شددرطلب قطره ی آب
تیر هم در عوض آن همه اصرار،چه کرد؟
خیمه هایی که ازآن آتش کین شعله گرفت
با دل سوخته ی عابدِ بیمار، چه کرد؟
آن زمانی که به نی شد همه سرهای شهید
آسمان باغم واندوه وشب تار، چه کرد؟
برسَرُروی پریشانِ،اسیران به جفا
سنگ وخاکستر آن کوچه وبازار،چه کرد؟
کوله بارِسفرعشق شد ازجاده ی صبر
صبر هم، در پس زیبایی اسرار،چه کرد؟